#قصه_کودکانه

#عنوان_قصه:
روباه مریض و گنجشک زرنگ

یكی بود یكی نبود. در یك جنگل كوچك و دور افتاده حیوانات زیادی زندگی می كردند. خانم گنجشكه بتازگی 2تا جوجه كوچولویش را از تخم بیرون آورده بود و از آنها بخوبی نگهداری می كرد.

روزها به اطراف جنگل می رفت تا برایشان غذا پیدا كند و بیاورد، اما چند روزی بود كه آقا روباه مكار دوباره سروكله اش پیدا شده بود و دوروبر گنجشك ها می پرید.

یك روز از این روزها كه خانم گنجشكه می خواست دنبال غذا بره دید كه روباه بدجنس پایین درخت آنها نشسته و بر و بر به بچه هایش نگاه می كند. با خودش گفت این روباهه دوباره آمده تا جوجه هایم را بخوره. برای همین پشیمان شد و برگشت خانه و از بچه هایش مراقبت كرد.

گنجشك های كوچولو خیلی گرسنه بودند و خانم گنجشكه حتما باید می رفت به جنگل تا غذا تهیه كند، ولی روباه مكار كه فكر می كرد از همه زرنگ تر و مكارتره، 4چشمی مراقب جوجه ها بود تا سر یك فرصتی آنها را یه لقمه چرب كند.

-> بقیه در ادامه مطلب

#قصه_کودکانه

#عنوان_قصه:
روباه مریض و گنجشک زرنگ

یكی بود یكی نبود. در یك جنگل كوچك و دور افتاده حیوانات زیادی زندگی می كردند. خانم گنجشكه بتازگی 2تا جوجه كوچولویش را از تخم بیرون آورده بود و از آنها بخوبی نگهداری می كرد.

روزها به اطراف جنگل می رفت تا برایشان غذا پیدا كند و بیاورد، اما چند روزی بود كه آقا روباه مكار دوباره سروكله اش پیدا شده بود و دوروبر گنجشك ها می پرید.

یك روز از این روزها كه خانم گنجشكه می خواست دنبال غذا بره دید كه روباه بدجنس پایین درخت آنها نشسته و بر و بر به بچه هایش نگاه می كند. با خودش گفت این روباهه دوباره آمده تا جوجه هایم را بخوره. برای همین پشیمان شد و برگشت خانه و از بچه هایش مراقبت كرد.

ادامه مطلب


گنجشك های كوچولو خیلی گرسنه بودند و خانم گنجشكه حتما باید می رفت به جنگل تا غذا تهیه كند، ولی روباه مكار كه فكر می كرد از همه زرنگ تر و مكارتره، 4چشمی مراقب جوجه ها بود تا سر یك فرصتی آنها را یه لقمه چرب كند.

خانم گنجشكه فكری كرد و با خودش گفت: ای روباه بدجنس! دیگه نمی گذارم بچه هایم را بخوری و با خودش گفت حالا من چطوری خانه و بچه هایم را تنها بگذارم و بروم. همین طور كه با خودش صحبت می كرد، ناگهان فكری به ذهنش رسید و بعد رفت نزدیك روباه و گفت: سلام روباه عزیز. از این طرفا.!

روباه گفت: سلام گنجشك مهربون، داشتم از اینجا رد می شدم، گفتم یك سری به شماها بزنم.

گنجشك گفت: وای چقدر كار خوبی كردی. روباه عزیز دوست خوب من! من باید بروم و برای بچه هایم غذا بیاورم، تو می توانی از آنها مراقبت كنی تا من برگردم.

روباه گفت: بله حتما من خیلی خوب از آنها مراقبت می كنم. برو خیالت راحت باشه.

گنجشك گفت: روباه عزیز! برعكس صحبت هایی كه درباره ات می كنند تو چقدر مهربانی، ولی من به همه می گم كه تو با وجود مریضی ات از بچه های من نگهداری كردی.

روباه گفت: چی؟ چی گفتی. كدام مریضی؟

گنجشك گفت: آخه دیدم رنگت خیلی پریده و زرد شده. من شنیدم در جنگل بیماری ای شیوع پیدا كرده كه كشنده است و اولین نشانه اش رنگ پریدگی است.

روباه با شنیدن این حرف گنجشك گوشه ای نشست و گفت: یعنی من آن مریضی را گرفته ام، چه چیزی بخورم تا خوب شوم؟
گنجشك گفت: تنها دارویش نوشیدن یك جرعه از آبی است كه از قله كوه پس از آب شدن برف ها بیاید.

روباه راهی شد به سمت كوهستان و دیگر بر نگشت. گنجشك ها و دیگر حیوانات هم از دست آزارهای روباه راحت شدند و به زندگیشان ادامه دادند.

و گنجشك هم خوشحال بود از این كه زرنگتر از روباه است.

داستانک(طلبه جوان و دختر زیبای شاه)

قصه کودکانه(روباه مریض و گنجشک زرنگ)

روباه ,كه ,گنجشك ,یك ,بچه ,غذا ,خانم گنجشكه ,با خودش ,بود و ,خودش گفت ,می كرد ,روباه بدجنس پایین ,خیلی گرسنه بودند ,مكارتره، 4چشمی مراقب ,مكار دوباره سروكله

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

amuzeshtv7 وبگاه جامع حوزه توریست koliyat تو بهترین خرید رو از ما داشته باش مرجع دانلود طرح درس مشاوره کنکور خبرگان sabasite ترفندهای خانه داری دنیای غذا و شیرینی کاکتوس